حلقه
دخترک خنده کنان گفت ک چیست راز این حلقه ی زر رازاین حلقه ک انگشت منو این چنین تنگ گرفته است ببر
راز این حلقه که در چهره ی او این همه تابش رخشندگی است.مرد حیران شد گفت
حلقه ی زندگیت حلقه ی خوشبختی است
دخترک گفت دریغا باز مرا در معنای ان شک باشد
سال ها رفت و شبی زنی افسرده نظر کرد بر ان حلقه ی زر
دید در نقش فروزنده ی او روز های که به امید وفای شوهر به هدر رفت هدر
زن پریشان شد نالید که وای این حلقه که در چهره ی او باز هم تابش رخشندگی است
حلقه بردگی و بندگی است